دههٔ ۲۰۱۰ پر از انیمههای خوشمزهی تاریک و اجدی بود، مخصوصاً بعد از شروع حمله به تایتان (Attack on Titan). موضوع این است که طرفداران انیمه فقط خون و دلوروده نمیخواستند. آنهایی که میل به قصههای پیچیدهتر داشتند، دنبال روایتی عمیقتر بودند، چیزی شبیه به آنچه هاجیمه ایسایاما (Hajime Isayama) با اثر خودش به مخاطبان داد. دقیقاً همان چیزی که سویی ایشیدا (Sui Ishida) با سری ترس روانشناختیاش یعنی توکیو غول (Tokyo Ghoul) ارائه کرد.
توکیو غول یکی از اجدیترین انیمههایی بود که در اواسط دههٔ ۲۰۱۰ پیشرفت میکرد. مثل حمله به تایتان، یک پیرنگ مشابه دربارهٔ یک دورگهٔ انسان–هیولا داشت، در حالیکه داستانی گیرا را باز میکرد که بهاندازهٔ برخی از رمانهای جاودانهٔ چند قرن اخیر معنادار و ماندگار بود. ایشیدا موفق شد روایتی بهشدت تیره و پیچیده بسازد؛ اما استودیو پیرُت (Pierrot) در نهایت نتوانست دیدگاه او را بازسازی کند و مانع شد این اثر شناختی را که سزاوارش بود پیدا کند.
مانگای توکیو غول مثل یک اثر کلاسیک ادبی خوشساخت است
روایت کلی توکیو غول از ایشیدا، فقط تاریک نبود؛ فوقالعاده پیچیده و سنگین بود و پر از مضامینی بود که هم بحثبرانگیز و هم سخت بودند. ابتدا کشاکش قهرمان داستان برای حفظ انسانیتش بعد از یک حادثهٔ زندگیساز را نشان داد، که فقط نوک کوه یخی بود که مخاطب را جذب کرد. در نهایت، مانگا خوانندگانش را به ژرفای تعارضی بزرگتر کشاند که بسیار فراتر از نبردهای شخصی قهرمان میرفت.
کن کانِکی (Ken Kaneki)، قهرمان توکیو غول، یک انسان معمولی بود که در جهانی زندگی میکرد که در آن موجوداتی به نام «غولها (Ghouls)»—گونهای انساننما که برای زنده ماندن باید گوشت انسان بخورند—وجود داشتند. او در حادثهای گرفتار شد که او را تا مرگ برد، و اعضای یک غول به او پیوند زده شد تا زندگیاش نجات یابد. در نتیجه، او به یک دورگهٔ انسان–غول بدل شد و به زیرپوست جامعهٔ بهظاهر کامل توکیو پرتاب شد.
کانِکی خیلی زود شروع به یادگیری این کرد که غولها، با وجود نیازشان به گوشت، آن هیولاهای بیفکری که رسانهها نشان میدادند نبودند. آنها تقریباً انسان بودند. ظاهر و کارکردشان دقیقاً مثل انسان بود و مثل هر آدم دیگری با رویاها و آرزوهای خود رشد میکردند. متأسفانه بسیاری از آنها بهخاطر ترس به درماندگی کشیده شدند. انسانها برای محافظت از خودشان سازمانی به نام کمیسیون ضدغول (C.C.G.) را تشکیل دادند—سازمانی که مشخصاً برای ریشهکن کردن غولها ساخته شده بود.
اما بسیاری از بازرسهای C.C.G. بیشتر مثل شرورها رفتار میکردند تا قهرمانان جامعه، و خود سازمان پر بود از توطئههای ناخوشایند و بیرحمی بیدلیل علیه غولها. غولها از ترس شکارشدن مجبور بودند مخفی شوند، و این برای کسانی که بچه یا خانوادهٔ بزرگ داشتند دشواری زیادی بهوجود آورد. تلاش برای پیدا کردن غذا فقط برای بقا خطر کشف شدن را داشت، و بسیاری شروع به گرسنگی کشیدن کردند. وحشیگری زمانی بیشتر شد که معلوم شد سلاحهای C.C.G. از اعضای بدن غولهای مرده ساخته شدهاند، یعنی بسیاری از مردم با بقایای تغییرشکلیافتهٔ عزیزانشان کشته شدند.
روایتی مثل فرانکشتاین
ایشیدا یک روایت بینقص دربارهٔ دوگانگی کاذب میان انسانها و غولها تنید که میتوان آن را با فرانکشتاین (Mary Shelley’s Frankenstein) مقایسه کرد. نفرت میان این دو گونه خط داستانی توکیو غول را با مضامینی مثل تعصب، شکاف اجتماعی و بقا پر کرد؛ در کنار کشاکش کانِکی با هویت خودش و تنهاییای که برایش آورد. «هیولاهای» داستان به همان اندازه از انسانها میترسیدند که انسانها از آنها؛ و همین مرز میان این دو راぼهم زد. درست مثل فرانکشتاین، توکیو غول این پرسشها را پیش کشید: واقعاً «انسان بودن» یعنی چه؟ و چه چیزی یک نفر را «هیولا» میکند؟
شخصیتهای توکیو غول بهاندازهٔ داستانش عمیقاند
کن کانِکی یکی از چندلایهترین و خوشنوشتهترین شخصیتهای تاریخ مانگا بود و قهرمانی کامل برای داستانی که در تقدیرش بود. او دانشجوی سال اولی بود که بعد از زندگیای پر از سختی، در ادبیات آرامش مییافت، تا اینکه فقط بهخاطر رفتن به یک قرار با دختر اشتباه، همهچیز در زندگیاش وارونه شد. هرچند از وضعیت وحشتناک و زندگیسازش بهحق خشمگین بود، همدلیاش با دیگران کمک کرد بفهمد دنیا چقدر میتواند بیرحم و ناعادلانه باشد.
مخاطب از نگاه کانِکی، هم خوبیها و هم زشتیهای طبیعت انسان را میبیند، در حالیکه همزمان نبرد او برای حفظ عقلش علیرغم حجم عظیم تروماها آشکار میشود. در طول توکیو غول، کانِکی چندین دگرگونی بزرگ را تجربه میکند که شامل «سفر ابله» است—مدلی از روایتگری در کارتهای آرکانای کبیر تاروت که چندین مرحلهٔ رشد شخصیت را در بر میگیرد.
گرچه توکیو غول عمدتاً بر سفر کانِکی متمرکز است، هیچ شخصیتی بیاهمیت نیست. مانگا مجموعهای از شخصیتهای چندوجهی مثل کوتارو آمن (Koutarou Amon) یا کوکی اوریه (Kuki Urie) دارد؛ هر دوی آنها با دیدگاههای کوتهنگر شروع کردند، اما بعد از تجربههای هولناک، به نسخههای بهتر و آگاهتر از خود بدل شدند.
ارجاعات ادبی در داستان
دانش ادبی کانِکی—چیزی که ایشیدا بارها در داستان استفاده میکند—به خوانندگان کمک میکند طرح کلی و سفری را که کانِکی و دیگران طی میکنند بهتر بفهمند. او به نویسندگانی مثل اوسامو دازای (Osamu Dazai) اشاره میکند، نویسندهای که دربارهٔ اگزیستانسیالیسم، انزوا و یأس مینوشت. رمان مشهور او «آدمی دیگر» (No Longer Human, 1948) الهامبخش مسیر کانِکی است.
ایشیدا همچنین از نویسندگان غربی مثل فرانتس کافکا (Franz Kafka) الهام گرفت. مسخ (The Metamorphosis, 1915) کافکا بهعنوان آینهای برای داستان کانِکی عمل میکند: شخصیتی که به حشرهای بدل میشود، درست مثل کانِکی که مراحل مختلف غول شدن را طی میکند. شخصیت اِتو یوشیمورا (Eto Yoshimura)—دیگر دورگهٔ انسان–غول—نویسندهٔ محبوب کانِکی است و کتابی به نام «کافکای عزیز (Dear Kafka)» دارد.
انیمهای که پتانسیل مانگا را هدر داد
فصل اول انیمه توکیو غول در ژوئیهٔ ۲۰۱۴ پخش شد. هرچند کاملاً وفادار به مانگا نبود، اما به بخش عمدهٔ کار اصلی ایشیدا وفادار ماند. اما یک مشکل بزرگ داشت: محتوای مانگا آنقدر زیاد بود که انیمه نمیتوانست همهچیز را بهخوبی به هم گره بزند. این میتوانست در فصل دوم اصلاح شود، اما اوضاع بدتر شد. استودیو پیرُت (Pierrot) انیمه را آنقدر از طرح اصلی ایشیدا منحرف کرد که عملاً به داستانی کاملاً متفاوت بدل شد.
رویدادهای بزرگ و قوسهای شخصیتی یا حذف شدند، یا کوتاه شدند، یا تغییر کردند. یکی از بزرگترین نمونهها سرنوشت هیده ناگاچیکا (Hide Nagachika) بود. در مانگا، ایشیدا عمداً سرنوشت او را برای طرفداران مبهم گذاشته بود. اما فصل دوم انیمه مرگش را قطعی نشان داد و حتی نحوهٔ آخرین دیدارش با کانِکی را تغییر داد.
بعدتر، اقتباس Tokyo Ghoul:re تلاش کرد این را جبران کند، اما خیلی دیر شده بود. جزئیات و خردهپیرنگهای مهم مانگا که نهایتاً به آنها بازمیگشت، از بین رفته بودند. در نتیجه، انیمهٔ توکیو غول پتانسیلش را برای تبدیل شدن به یک فانتزی شهری تیره و نمادین از دست داد و به نسخهای رقیقشده و ناقص بدل شد.
میراث توکیو غول
به قول سزار آ. کروز (Cesar A. Cruz): «هنر باید ناراحتها را آرام کند و راحتها را ناراحت.» دقیقاً همین بود توکیو غول: هنری که توجهها را به سوی تاریکیِ انسانیت جلب کرد. مانگای ایشیدا با همهٔ لایهها و شخصیتهایش، یکی از شاهکارهای مانگا محسوب میشود و حتی در کنار فولمتال الکمیست (Fullmetal Alchemist) قرار میگیرد. تراژدی واقعی این بود که هرگز اقتباس انیمهای درخور شأنش نصیبش نشد.


